آخرین اشعار

مسافر غریب

مسافری که غریبانه راه می افتد
ز دست‌های منِ اشتباه می افتد

گذاشت در چمدان خواب سال‌های مرا
نمی رود ز دل او، از نگاه می افتد

چو ماه می‌شود و در غروب می آید
عبور می کند و در پگاه می افتد

اگر که نگذرد از چارچوب چشمانم
گناه می کنم و در گناه می افتد

چو روح قافیه گردم، سبکسر است و رئوف
مبرهن است که آخر به چاه می افتد

شناسنامه