ای به امّید کسان خفته! ز خود یاد آرید
تشنه کامان غنیمت! ز اُحُد یاد آرید
سر به سر بادیه بازار هیاهو شده است
سنگ گور شهدا سنگ ترازو شده است
گرچه مرحب سپر انداخته، خیبر باقی است
بت مگویید شکستیم، که بتگر باقی است
ره دراز است، مگویید که منزل دیدیم
نیست، این پشتِ نهنگ است که ساحل دیدیم
ره دراز است، سبک تر بشتابیم، ای قوم!
خصم بیدار است، یک چشمه بخوابیم، ای قوم!
نه بنوشیم از این رود، که زهرآلوده است
غوطه باید زد و بگذشت که پُل فرسوده است
وای اگر قصه ی ما عبرت تاریخ شود
خیمه ی قافله را دشنه ی ما میخ شود
وای اگر بر در باطل بنشیند حق ما
وای اگر پرده ی تزویر شود بیرق ما
خیمه بگذار و برو، بادیه طوفان جوش است
کوه، آتش به جگر دارد اگر خاموش است
فتنه می بارد و سنگین، ز در و دیوارش
هر که اینجا خفت، سیلاب کند بیدارش
می رویم امروز با صاعقه همپای سفر
گردبادیم و ز سر تا به قدم، پای سفر