ساعتی پیش دو تا کوزه لب جو پُر شد
به همان عادت هر روزه، لب جو پُر شد
آن دو تا چشم، دو تا غنچه ی گل دید در آب
و دو لبخندِ خجالت زده لرزید در آب
ساعتی پیش دو تا کوزه لبِ جو می رفت
کوزه ای این طرف و کوزه ای آن سو می رفت…
ساعتی پیش، دو تا کوزه، دو دزدیده نگاه
ساعتی بعد، چه گویم که چه می دیدم؟ آه
ساعتی پیش، دو تا کوزه برابر در جوی
ساعتی بعد، دو تا غنچه ی پرپر در جوی
مرگ پاشیده به تصویرِ دو لبخند، آری
و دو همسایه عزادار دو فرزند، آری
صبح شد، صبح ندانستن چند از چون شد
آب در کاسه ی چشمان دو مهتر خون شد
فرصتی شد که دو بیکار به کاری برسند
دو شکم بعدِ دو روزی به تغاری برسند
ساعتی پیش، دو تا غنچه لب جو پرپر
ساعتی بعد، دو همسایه ی پهلو پرپر
ساعتی پیش، دو تا دستِ جدا از شانه
ساعتی بعد، دو تا قریه، ولی ویرانه
شب شد، آری شب نشناختن دشمن و دوست
و به خاک سیه انداختن دشمن و دوست
مقصد این بود که انبوه گدا سکّه زنند
زنده ای مُرده شود، مرده خواران چکّه زنند*
دو ده آتش بخورد، نان دو رهبر برسد
و کبابی به سر خوان دو رهبر برسد
صبح شد، صبحِ ندانستنِ خاک از خون شد
چشم هفتاد تن از کاسه ی سر بیرون شد
صبح شد، رود کهن سنگ جدیدی افکند
جنگ دوشین پی خود ننگ جدیدی افکند
راه هموار به صد یاغی زین کرده رسید
و دو تا گلّه به ده گرگِ کمین کرده رسید
دو ده آتش خورد، نان های دو تا رهبر سوخت
و از این آش، دهان های دو تا رهبر سوخت
ساعتی پیش، دو ماهی پی جنگی با هم
ساعتی بعد، گرفتار نهنگی با هم
ساعتی پیش، دو تن بر همه ی قریه سوار
ساعتی بعد، دو تن از در و بامی به فرار
ساعتی پیش، به صد عزّ و شرف رهبرشان
ساعتی بعد، فروشنده ی خشک و ترشان
گفت: صد شکر که ما کفش و ازاری بردیم
بگذارید کفن قرض کنند اکثرشان
چشم ما نیست دگر جانب او، خود داند
به کنیزی برود یا نرود دخترشان
ما که کم ساخته ایم این رمه ی بی حد را
دیگری نیز پس از ما بکند کمترشان
بهتر این است که ما کنج حرم بنشینیم
و دعایی بفرستیم به جان و سرشان
شکر ایزد که زمستان، شد و باغم باقی است
اسب اگر رم کرد، رم کرد، الاغم باقی است
گرچه در خانه مرا تیر زند سایه ی من
امنِ امن است ولی خانه ی همسایه ی من
تخت وارونه مرا سود ندارد دیگر
این اجاقی است که جز دود ندارد دیگر
این شرابی است که با زهر به جامم برود
این کبابی است که با سیخ به کامم برود
ساعتی پیش، دو تا کوزه، دو تا کوزه به دوش
ساعتی بعد، دهی سوخته، شهری خاموش
همه از نیک و بد و شکر و شکایت خسته
مردم از راوی و راوی ز حکایت خسته
*چکّه زدن: در تداول مردم هرات، «دست زدن» یا «کف زدن» است