سلام حضرت اندوه! بانوی تردید
بغل بگیر مرا جای پنجهی خورشید
بغل بگیر که سردابهای روزانه
مرا به جرم تنفس به زرورق پیچید
دچار عارضه ی مرگ عاطفی بودیم
دروغ سبز شد و روی گونهها لغزید
به روی چشم حقیقت نشست زالویی
وَ سالهاست که پروانه مانده در تبعید
افول مضحک پندارهای انسانی
به قیمت خفگی و سکوت، آزادید!