هر روز می رسم لب این سالخورده رود
با کوزه ای که بشنوم از آب ها سرود
تقسیم می کنم عطشم را به ماهیان
می ریزم التهاب دلم را میان رود
این رود خاطرات مرا تازه می کند
یادش بخیر تلخی آن روز، صبح زود
باران گرفته بود و تو با چتر آمدی
گل های سرخ بر سر راهت شکفته بود
«روی سر تو چرخ زنان» بال می زدند
گنجشک های عاشقی ام با همه وجود
گنجشک های عاشق و ای کاش آسمان
از پشت ابر پنجره ای سبز می گشود
اما تو رفته ای به فراسوی آسمان
من سنگ مانده ام لب این ساحل کبود