بیابانت کفن شد تا بمانی شعلهور در خون
گلستانی شوی در لامکانی شعلهور در خون
زمین و آسمان در خویش میپیچند از آن روز
که برپا کردهای آتشفشانی شعلهور در خون
تو نوحی، میبری هر روز هفتاد و دو دریا را
به سمت عاشقی با بادبانی شعلهور در خون
دو بالِ سرخ افتادند از ماه و علم خم شد
کنار رود جا ماند آسمانی شعلهور در خون
صدایت بوی باران داشت تا خواند آیه گل را
سرت بالای نی چون کهکشانی شعلهور در خون
و قبله در نگاهِ تیغ جاری شد که با حلقت
نماز آخرینت را بخوانی شعلهور در خون
خودت را ریختی ای مرد در حلقومِ آهنها
غزل خواندی در آتش با زبانی شعلهور در خون