نه ریشه ی گیاهی آب می نوشد
نه برگی از شاخه فرو می افتد
به خواب رفته است باغ
و چراغ های ساعت دوازده
به خواب رفته است پروانه ی قهوه ای بر گچ بری سفید سقف
به خواب رفته اند گربه های محله بر بام
و قمری های کوچکم در کنج دیوار.
تاریکی به اشیاء خزیده است
و خوابانده است حتی پیراهن سرخم را
بیدار است اما تنهایی
و لگد می زند
با دو پای کوچکش در شکمم.
بیدار است تنهایی
بیدار است تنهایی