آخرین اشعار

شام آخر

مکن به خون من آغشته، شام آخر را
سبد بگیر عنان دل مسافر را

هزار سوی زمین، جاده است و آغوش است
به هر طرف، حرم عاشقی است زائر را

و آسمان همه اش مال اوست هرجا هست
و ابر، خانه‌ی افسانه ای است شاعر را

در این وطن؛ وطن مادری، دری وطن اش
چشید آنچه راو نیست هیچ کافر را

و کفر چیست بجز دین خالی از انسان
و دین: که معنی انسان کنی مهاجر را

ز دست بسته اگر یار شاطرش نشدیم
بزرگتر نپسندیم بار خاطر را

و گاه، شِقشِقه‌ای میشویم ما مردم
مکن به خون من آغشته، شام آخر را

شناسنامه