آخرین اشعار

بهار قرن

پائیزیم، نشانۀ درد از بهارِ قرن
چون من یكی مباد چنین داغدارِ قرن

دست شكسته گردن دیوان را گرفت
پای برهنه موكِبِ بی اختیارِ قرن

جانكندنم ندیده كسی بهرِ زندگی
مُردم، شهیدِ عشق شدم بر مزارِ قرن

ایستاده ام ز خاك و رسیدم به كهكشان
افتاده ام ز برجِ فلك بر مدارِ قرن

جنگ است كان گرفته ضعیفان در بغل
گمگشته صلح و آهوی با اقتدارِ قرن

میزان اگر به قسط و عدالت كند بهار
من بخت بسته و گلِ من بختیارِ قرن

گر شهریارِ حسن یكی جلوه می نمود
صدبار می شدم بخدا شهریارِ قرن

از سالها گذشته خم و پیچِ انتظار
بر من نویس عاشقِ چشم انتظارِ قرن

عمری در این خرابه نخفتست، بامداد!
بر من نویس كوكبِ شب زنده دارِ قرن

كردم قلم سپید و هزاران ورق سیاه
بر من نویس كاتبِ لیل و نهارِ قرن

صد پرده پاره پاره شد و دانه نبود
پوچ است فكر قاصر من یا انارِ قرن؟

عیب است صد هزار اگر بر تنِ شهاب
دارد به سینه مُهرِ وفا افتخارِ قرن

شناسنامه