آخرین اشعار

آهوی صحرا و تیر بلا

خوشا آهوی صحرا با لبانش نام ما گفته
مرنج ای دل که دلبر وصف ما یا ناسزا گفته

ز قوم اندر لب شیرین او شیرین شود گاهی
که نامش را بگیرد نازنینم را عنا گفته

برای مرده حلوا می دهند و زنده را بنگر
هلاهل را خورد چون شهد یا مشکل گشا گفته

ز پای نازنین ار خاک می ریزد گۀ رفتن
به مژگان از زمین بردارمش من توتیا گفته

به کیوان محبت پا گذارد گر شبی با ناز
دلم از شوق می رقصد چو اختر مرحبا گفته

ز زلف دلربا چون قطره قطره آب می ریزد
خدا شاهد که بردارم دُر قیمت بها گفته

به یک تیر نگه افتادنم سوی لب سرخش
کشد جان از تنم آهوی صحرا خون بها گفته

می سرخی که در “ساغر” کند مستی مرا کشته
به جا عاقل دو چشم یار را تیر بلا گفته

محبت می کشاند گردن رستم به نوشیدن
ز دست یار جام زهر را پیک شفا گفته

بشد دست درازم کوته و آلوی شیرین ترش
“شهاب” از پهلوی او بگذرد نام خدا گفته

شناسنامه