بی تو شبم، که تا به ابد در سیاهیام
یک ماه، نیست در صدد روبهراهیام
در خواب، دستهای تو را بوسه میزنم
ای آنکه دست داشتهای در تباهیام!
عاشق شدن گناه، نه! اما عذاب بود
نفرین به رنج و فلسفهی بیگناهیام
دلکندن از تو؟ یا که تماشات با رقیب؟
من سالهاست در وسط این دوراهیام
دریا که با کویر، ندارد تفاوتی
وقتی که بیپناهترین بچّهماهیام
گیرم که دست رد، بزنیام تمام عمر
میخواهمت عزیز! بخواهینخواهیام