آخرین اشعار

زاده‌ی کفتارها

شانه ها بشکسته و سرها به زیر بارهاست
بارِ اول نیست این سردرگمی ها، بارهاست

در رگان خشک مان از بس که نادانی چکید
هوش مان وقت عمل، عاجز تر از بیمارهاست

رنگ دین را جای دلها گرد سر پیچانده ایم
وای از آن قومی که بیرق هایشان دستارهاست

مدعی هایی که با افکار روشن آمدند
نخ به نخ افکارشان خاکستر سیگارهاست

صحبت از صلحی که بین گرگ و چوپان در گرفت
صحبت از خون،‌ صحبت از جان، صحبت از کشتارهاست

با چه رویی صحبت از پرواز آزادی کنیم؟
کفتران صلح مان زاییده ی کفتارهاست

با تبرهای جهان امروز کاجستان ما
بی گمان چون سرزمین چوبه های دارهاست

شناسنامه