آدمی تا که قدم بر تن دنیا زده است
زندگی مشت خودش را به سرِما زده است
میوه ی تلخ از آن روز نصیب من و تست
که پدر دست بر آن شاخه ی بالا زده است
زندگی چیست؟ همان قصه ی طوفانی نوح
پدری با غم فرزند به دریا زده است
خشت خشت دل ما خانه ی ابلیس شده
کجی باورمان سر به ثریا زده است
بعد از این دل خوشی ام آمدن آن اجلی ست
که خودش بر ورق مرگ من امضا زده است