باز هم تیغ غم از طاقت ما تیزتر است
نازنین! شب به شب این قصه غم انگیزتر است
ترس و لرز است که در بین لباس من و تست
بانگ هر صاعقه ای، تیرِ خلاص من تست
در سکوتم چقدر شعرِ مُکدر شده است!
در صدایت چقدر نغمه پرپر شده است!
نغمه ها مرثیه هایی ست که در مرگ رهاست
(زندگی صحنۀ خونین هنرمندی ماست*)
و غم انگیز ترین قصه ی این چرخ کبود
عشقبازی تو با من وسط آتش و دود
بوسه می گیری و… لب های تب آلودۀ من
سر شوریدۀ تو، شانۀ فرسودۀ من
بوسه ها مزهی شان مزهی باروت شده
شانه ام جای تکان دادن تابوت شد
منم و عشق در این مثنوی جنگ زده
منم و ماشه ی یک اسلحه ی زنگ زده
مثل نارنجکِ بی ضامنی از مرگ پُریم
آخرین ثانیه ها هست، غنیمت شمُریم
آخرین ثانیه ها دم نزن از بربادی
نازنین! حرف بزن، لحظه ای از آزادی