سپیده در نفس سرد شب تپید و شکست
ز برج حادثه خورشید پر کشید و شکست
ستارهای که چراغ چریک شبها بود
ز چشم غمزدۀ آسمان چکید و شکست
سکوت ماه ز خلوتسرای خواب زده
میان دیدۀ من بال گسترید و شکست
دلم که منتظر فجر سبز جنگل بود
ز لحظههای بشارت گلی نچید و شکست
ز باغها چه بخوانم که از نگونی بخت
بهار بر لب باران فرا رسید و شکست