سحر در هالهای از شوق، بیدار است، میبینی؟
در آن سوی افق، شوری پدیدار است، میبینی؟
نسیمی میوزد از دوردست باغ های شهر
که از عطر گل صدبرگ، سرشار است، میبینی؟
بخوان، بارانی از دروازه های شهر در راه است
اجابت صف به صف، آن سوی دیوار است، میبینی؟
میان حوض، تصویر خیال انگیز مهتابیست
که در آغوش سرسبز سپیدار است، میبینی؟
مزار عاشقان در شعلهای از اشک، روشن بود
گمانم صبح روز وصل دلدار است، میبینی؟