اسپند
بلا بند
بلا بند نمیشه
یا بند به این شیوه و این فَند، نمیشه
اسپندی!
دو سه درزه بر افروز در این شهر
با چَن خسک و برگک ناچند، نمیشه
اسپند
بلا بند
بلا بند، بلا بند
به حق بهاءالدین نقشبند…
میخوانم و این تلخی ولی قند نمیشه
اسپند
بلا بند
بلا بند، بلا بند
مادر همه آبستن بیداد و هیولا
میزاید و میزاید و فرزند، نمیشه
اسپند
بلا بند
بلا بند، بلا بند
اسپندی در این شهر و در این قحطی شادی
دودت به کسی مایهٔ لبخند نمیشه
اسپند
بلا بند
بلا بند، بلا بند
میخوانم و باشد که بلا بند بیاید
باشد که دیگر زایده، فرزند بیاید
تلخی برود
گوم شود
قند بیاید
بر مردم ماتم زده، لبخند بیاید
اسپند
بلا بند
بلا بند، بلا بند