چقدر خوب، روز ها سبزند زدنی نیست انفجاری نیست
موج وحشی خون شتک نزده است در و دیوارها اناری نیست
سر و دستی نمی پرد از کس، سر چَوک و درون بازاری
جوی، جاری نمی شود از سرخ، هیچ جا هیچ گریه زاری نیست
هر چه هر روزنامه را گشتم خبر از اشک و خون و زخم نبود
کردم از خود سوال یعنی نیست؟ و شنیدم جواب آری نیست
مادری دست کودک خود را، بین دستان شاد شهر گذاشت
گفت مکتب نمی روی پسرم؟ راه امن است و نیش ماری نیست
عشق جاری است در رگ و پی ما، سر خوشیم از حضور او حالا
کار این روز های ما مردم، جز نشستن کنار یاری نیست
کار این روز های ما مردم، بال وا کردن و پریدن هاست
همه درگیر آسمان هستیم، به جز این کار، کار و باری نیست
خواب خود را برای تو گفتم… آن طرف چیست؟ رو به رو چه خبر؟
آن که این سمت می دود آیا _خوب دقت کن _ انتحاری نیست؟!