دستههای پرنده میآیند، بروی باید و شکار کنی
آسمان را به شوک فرو ببری، بر زمین هم جسد قطار کنی
دستههای پرنده می آیند، من از آواز شان در آشوبم
از گلو شان ترانه را بکنی، محو در موج انفجار کنی
غچ غچی میکنند وقتی که از بر و بام شهر میگذرند
تو نباید امان شان بدهی، بزنی شان و تار و مار کنی
محو در سحر آن صدا نشوی، و در آواز شان رها نشوی
از خود اصلی ات جدا نشوی، باید احساس اقتدار کنی!
نشود بین شهر لانه کنند، خانهها را پر از ترانه کنند
در دل خانه هاش، خانه کنند، هوش تو هست* که چه کار کنی؟
شهر را از پرنده خالی کن، خالی از گفتمان پرواز و
حکم کن بر درخت: لازم نیست لانهای روی خود تیار کنی**
کسی از بال و پر زدن، از اوج، کسی از حس آسمان، از ابر
با اهالی حکایتی نکند، باید این قصه را مهار کنی
خانه ها نی پرنده حق دارند، نی درخت و نسیم، نی خورشید
هر که از این قبیل چیزی گفت، کار تو چیست؟ انتحار کنی…
* هوشت هست؟ یعنی حواست هست؟
** تیارکردن یعنی ساختن، درست کردن