آخرین اشعار

مرگ

نی تعارف با کسی داری نه دل دل می‌کنی
ناگهانی خویش را یک دفعه نازل می‌کنی

از هجوم ناگهان تو گریزی هست؟ نیست
هر کجا باشیم اقدامات عاجل می‌کنی

خواب اگر باشم تو می آیی تکانم می‌دهی
مست اگر باشم به یک ثانیه عاقل می‌کنی

آفتابم، نور می پاشم… تو می‌آیی و زود
این خیالاتی که در من هست باطل می‌کنی

ما که نه اما به بعضی ها تبسم داری و
دست خود را روی دوش شان حمایل می‌کنی

سهم من از تو چه خواهد بود؟ در کامم چه چیز…
شهد می‌ریزی و یا زهر هلاهل می‌کنی؟

«مرگ پایان کبوتر نیست*» حرف روشنی است
کی مرا در بست این پرواز شامل می‌کنی؟

* «مرگ پایان کبوتر نیست» سهراب سپهری

شناسنامه