گیرم که فردوس برین اینجاست، از من نیست
باغ و بهار جنگل و دریاست، از من نیست
گر آسمانش سربی و شبگونه و تار است
اما زمینش چون سحر زیباست، از من نیست
خورشیدش ار خفته است در زیر لحاف ابر
صد آفتاب از سایه اش پیداست از من نیست
آنجا که از من بود، اینك دوزخ سردیست
گیرم که اینجا خلد بیهمتاست، از من نیست
گیرم که این میخانه آرمانشهر یاران است
گیرم که این جغرافیا، رؤیاست، از من نیست
در چشم من اینجا همان زندان (نای) آید
در چشم تو گر جنت المأواست، از من نیست
من چون صدف در خویشتن پیچیده ام تنها
این سرزمین گر گوهر یکتاست، از من نیست