فرود آمد از اسپ آهنینش مرد
نشست و بوسه بر آن خاک پر تقدس کرد
دوباره دور و برش دید و شادمان خندید
هواى تازه و نمناک را تنفس کرد
دو گام دورتر از وى به خنده سربازى
به گوش رهگذرى، با اشاره پُس پُس کرد
گرفت مرد ره خانهاش پس از عمرى
نیافت خانه خود، هر قدر تجسس کرد
چه خانهیى که پس از سالهاى رنج و تلاش
به دستهاى خودش مثل باغ سُندس کرد *
نشست بر سر آوار و زار زار گریست
هواى تف زده ظهر را تنفس کرد