دنیا مرا یکیشده با تو نمیگذاشت
این درد کهنه بر سر من مو نمیگذاشت
نقاش اگر مسیر مرا کج نمیکشید
بالای چشمهای تو ابرو نمیگذاشت
میخواستم که سهم مرا از تو پر کند
جام مرا گرفته و وارونه میگذاشت
در من کسی به دوری تو خو گرفته بود
میخواستم به تو برسم او نمیگذاشت
در من جنون دست کسی شعر مینوشت
دستی که لای خرمن گیسو نمیگذاشت
دوران ناگزیر زمان سرنوشت را
در اختیار آدم ترسو نمیگذاشت
یک حس ناشناخته شیر گرسنه را
دیگر به صید کردن آهو نمیگذاشت