بیرون بریز از خانه اندوهِ جهانت را
پارو بکش گرد و غبار آسمانت را
تو وارث گنجینههای فارسی هستی
شعری بخوان و زنده کن نام و نشانت را
با اینکه اوضاع زمانه نا بسامان است
صیقل بده آیینهگیهای زمانت را
خون فلک در رشتهرگهای تو جاریاست
جاری کنی تا واژهگان مهربانت را
محبوب من تاریخ این جغرافیا رنج است
رنجی که ساییدهست حتی استخوانت را
حرفی بزن از عشق، از دیوانگیهایت
دیوانه تر کن عاشقت را مژّهگانت را