آخرین اشعار

شعبده‌ی مرگ

نمی‌دانم
نمی‌دانم این خرگوش از کدام کلاه
این کلاه از کدام سر
از کدام سرزمین آمده است
نمی‌دانم
کدام جادو؟
کدام شعبده؟
کدام سحر؟
اصالت رویایمان را به یغما برده
مسخ شده
حیران
مبهوت
در بازی هست و نیست شدن شعبده باز
این خرگوش از کدام کلاه بیرون شد؟
این تفنگ‌ها
جنگ‌ها
ترفندها
ما به تماشای چی نشسته ایم؟
به تماشای لالایی نیمه‌تمام مادران
به چکمه‌هایی که تنها یادگار یک سرباز است
به استعاره‌های یک شهر ویرانی
به دروغ‌های بزرگ رهبران کوچک!
روح ام را
این خرگوش جویده است
نگذار این شعبده سرنوشت‌مان را
به آب و
آتش و
خون پیوند بزند.
پلک بزن
پلک بزن ببین این خرگوش به جوراب‌های خونی ما لبخند می‌زند
این سرزمین تا گلو در مرگ
کلاه نمی‌خواهد
سر می‌خواهد
صدا می‌خواهد
حنجره می‌خواهد
تشویق کنید لطفاً
آقای رئیس جمهور پیام صلح را به سازمان ملل تقدیم می‌کند

شناسنامه