آخرین اشعار

دریاسراب کابل

دوباره آشفته­ خوابم امشب که دیده­‌ام دیده خوابِ کابل
خرابم امشب، خرابم امشب، خرابم امشب، خرابِ کابل

پرنده‌­ام؛ پرکشیده از خود، رمیده از هرچه آب و دانه
پرنده شوربخت دریا؛ کدام دریا ؟ سرابِ کابل !

به پشت ابرِ کبودِ گریان، نهان مکن چهره، ماهِ رسوا !
که رازِ شب­ های روسیاهت، فتاده بر آفتابِ کابل

نگاه انگورِ سُرخ­ناکش، زِ زخمِ تاکش پیام دارد
مخور که جز خونِ دل نبخشد به نشئه خود شرابِ کابل

اگر نه گردابِ آرزوها؛ سیاه چالِ ستاره‌­هایی؟
سرم پُر از وهم و چیستان شد، ز پرسشِ بی­ جوابِ کابل

ز چارسو فوجِ نامه‌­برها پیامِ صلح آورند سویت
مگر به خونِ کبوتر آخر، روان کنند آسیابِ کابل

خطوطِ چندی است گنگ و درهم؛ خطوطِ یک طرحِ مات و مبهم
به موج افکارِ یک مسافر، چه می­ توان زد به قابِ کابل؟

شناسنامه