آخرین اشعار

مارها در میانِ ما یله­اند

(به یادِ بامیان و میان­مارهای دیگر)

ما همه از درون میان‌ماریم؛ مارها در میانِ ما یله‌اند
مارها وِردخوان هر درزند، مارها قصه‌گوی فاصله‌اند

مار، همزادِ نسلِ من بوده است، مار تا بوده راهزن بوده ا‌ست
قصه‌ آدم است قصه‌ ما؛ میوه‌ها، مارها… همه تله‌اند

ما همه از درون میان‌ماریم؛ هرکجا می‌رویم او با ماست
مارها شب شریک دزدان‌اند، روزها هم رفیقِ قافله‌اند

صوفی‌ای گفت: مارها رازند؛ هرکه بی‌مار بود بیمار است
ظن بد خوب نیست در حقِ مار؛ مارها از اساس، مسأله‌اند

راست می‌گفت صوفیِ دجال؛ بد یقینا بد است، شکی نیست
مارها شاید اولیا باشند، شاید اینان بِلندمنزله‌اند

اهل رازند مارها شاید؛ راز، راز است، راست می‌گویند
راز را هرکسی نمی‌فهمد؛ رازها صیغه‌های مشکله‌اند

خاک بر فرقِ نفسِ بازی‌گر! کوفت بر هرچه لفظ و لفاظی است!
مرگ بر هرچه وزن و قافیه است!… بس که در پایِ شعر آبله‌اند

شاعران، گاه نبضِ فریادند؛ شاخک حسِ درد مردمِ خویش
گاه، موشانِ کنجِ دِنجِ خودند؛ یعنی استاد صبر و حوصله‌اند!

شاعرانِ بزرگِ کشورِ من؛ کشورِ مولوی، سنایی‌ها
حالیا مثل کِرم، شب‌ها را در پیِ روزنامه‌باطله‌اند

اهل تحقیق، اهل فضل و هنر، اهل عشق و هزار مرگ دگر
شک ندارم که در چنین شب‌ها غرق حل هزار معضله‌اند

عقل‌شان درک می‌کند همه را:مصلحت، عدل، فلسفه، قانون
با فلاطون کنار آمده‌اند؛ شهروندان شهر فاضله‌اند

ما همه از درون میانماریم؛ زخم بر روی زخم و… حق نمک!
کشته ‌بر کشته مانده، پشت ‌به ‌پشت… دسته‌ای نیز گرم هِلهله‌اند

مار، چنبر زده است بر سرشان، اژدهایی شده است رهبرشان
مارِ دیگر به رویِ منبرشان؛ حاجیانی که گرمِ هروله‌اند

کشته بر کشته، خانه بر آتش، کودکان، آهِ آب نتوانند
آن طرف، دسته‌ای رجزخوان‌اند، دسته‌ای تیرهای حرمله‌اند

رقص خون، رقص مرگ، رقص جنون… و تو در فکرِ جامِ لندن باش
این‌ که BBسگان رجاله، فاتحانِ کدام مرحله‌اند …

معرکه، مار، مرد جادوگر؛ ما همه مات دست‌بازیِ شان
غافل از آن که مار و جادوگر، در فریبِ من و تو، یکدله‌اند

بوی عشق از دمشق می‌آید؛ عطرِ امروزِ سیب، لبنانی است
تسمه از پشت اژدها کندند؛ قهرمانان، سوارِ چلچله‌اند

اژدها رامِ بامیان هم بود؛ اژدها رامِ بامیان هم هست
ماردوشان! به‌هوش! کاوه رسید! بامیان، شیرهای غلغله‌اند…

آه! اما نه؛ غلغله امروز، زخمِ مدفونِ زیرِخاک من است
زخم‌ها چون که زیرِ خاک شوند، دو سه روزی بهانه‌ گلِه‌اند

ما همه از درون میان­ماریم؛ مارها در میانِ ما یله‌­اند
مارها وِردخوان هردرزند، مارها قصه­‌گوی فاصله‌­اند

یک قصیده، قصیده‌ لبخند، یک قصیده، قصیده‌ درد است
تو ولی کف بزن، دریغ نکن! شاعران، کشته‌مرده‌ی صله‌اند

شناسنامه