نیست که با ترانهها از تو سر و صدا شویم
با همه سرشکستگی عشق ترا سزا شویم
ای شب بیسحر مرا، ای تب سر به سر مرا
بار دگر بخر مرا تا همه ما تُرا شویم
خاک منی و تاج من، تیرگی و سراج من
باره و برج عاج من، از تو چسان رها شویم
بال و پَر اَر گشودهایم، سوی تو رخ نمودهایم
در بر تو غنودهایم تا که ترا نما شویم
درد به استخوان رسد، کارد به نای جان رسد
تا به تو دستمان رسد، تا که به تو روا شویم
کشور آفتاب تو، خانهای عشق ناب تو
تشنه من و سراب تو، گنج ترا گدا شویم
تو همه درد و غصهای، فصل سکوت قصهای
با همه شوق زندگی بر لب تو “چرا” شویم
ما و چرای بستگی، با تو و سرنوشت تو
تو و همه گسستگی، با تو چگونه ما شویم
نیست که در نوای تو یا به شط صدای تو
نغمه به نغمه وا شویم، بر لب تو نوا شویم
تا که اسیر و خستهای، آیینهای! شکستهای
ای که به غیر بستهای، باش که آشنا شویم
پنجرهایم و بستگی، نقش تو در شکستگی
نیست که از گسستگی بر لب تو دعا شویم