دیوار روی باور بیگانه ساختند
سقفی به روی خانهی ویرانه ساختند
دستان ما سپیدهی فردای عشق بود
در توطئه دو تیشه به هر شانه ساختند
فرهاد را به بازی عشقی فروختیم
پرویز را به خیره سر افسانه ساختند
صد باغ در بهار خیال تو سبز بود
وقتی که در صداقت تو لانه ساختند
یک شهر در نگاه تو خورشید میسرود
شب را به پای مهر تو زولانه ساختند
آه ای صدای تلخ تبر از میان باغ
آخر ترا صمیمی این خانه ساختند
این نردبان خون و شقاوت به دوش را
پسوند روزگار غریبانه ساختند
بر بامها صدایی اگر هست خستگیست
از خانه دامهای پُر از دانه ساختند
ای شهر، ای شهید، شکسته قرارها
از تو شکست باور پروانه ساخنتد
از خشت خشت روشن دیروزهای ما
فردای تنگ و تیرهی رندانه ساختند
بیباک تا شراب سلامت به سر کِشند
از استخوان ما گل پیمانه ساختند