آخرین اشعار

راه آفتاب

یک روز بی زوال به اینجا رسیدنی‌ست
اینجا رسیدنی‌ست، همانا رسیدنی‌ست

باور به ریشه‌های گشن تازه می‌شود
آن رهنورد بیشه‌ی فردا رسیدنی‌ست

هالند یا هرات؟ غریبانگی چرا؟
آوازخوان تشنه به دریا رسیدنی‌ست

باید میان شهر بنایی به پا شود
کز هر طرف مهاجر رویا رسیدنی‌ست

امشب ستاره‌های تو خورشید می‌شوند
نوری به بال لحظه‌ی حالا رسیدنی‌ست

این کوچه‌ها به خانه ما ره نمی‌برند
یک راه تازه است که تا ما رسیدنی‌ست

یک راه کز سپیده به مهتاب می‌رود
از آفتاب تا شب یلدا رسیدنی‌ست

با هر چراغ سرخ توقف چرا کنم؟
چون سبز بی‌نهایت پایا رسیدنی‌ست

شناسنامه