آخرین اشعار

افسوس!

زمانه‌یی‌ست پر از شور و شر، فغان! افسوس!
شده سکوت زبانِ پرندگان، افسوس!

چنین که رو به عقب می‌رود که معلوم است
من و تو را به کجا می‌برد زمان، افسوس!

گرفت و آن را با سیم و زر معامله کرد
در این وطن چقدر بی‌بهاست جان، افسوس!

کسی نبود بگوید که عمقِ فاجعه نیست
دلی نبود بسوزد برایمان افسوس

برای عده‌یی اسباب کامرانی شد
به ما تمام شد این ماجرا گران افسوس

سوای گور و جراحت، سوای تاریکی
نمانده‌است از این خاک‌دان نشان، افسوس!

نشانه‌اش که شکاری به این قشنگی بود
رها چگونه شد آن تیر از کمان؟ افسوس!

کلاغِ بدقدم ما به خانه باز نگشت
رسیده‌ایم به پایان داستان افسوس

شناسنامه