غرق در سرما

سرما
عمیق، سوزنده، سنگین!
از فنجان چای
از لباس گرم
از روزنامه‌های بیکار در شکاف پنجره می‌گذرد
و به من نزدیک می‌شود
سرما بوی اندوه است
که از گورهای عمیق برخاسته است
از جسدهای یخ زده در کوه‌ها
از ژرف‌ترین دریاها
از لبخندهایی که هرگز به خانه بازنگشته‌اند.
سرما از استخوان‌های مانده بر مین
بخاری‌های خاموش کابل
برف‌کوچ سالنگ
غارهای تاریک بامیان
سرما از چاه‌های خیابان «ارم»
بالا می‌آید
بالا
بالا
تا بلندای داربست
که سقوط کند کارگری بر آجرهای آفتابی
و معصومه بی پدر شود…
سرما از شکاف کفش‌های اسماعیل
به خانه‌ام می‌وزد
از انگشتان سرخش در برف.
سرما
از ترک‌های افتاده بر سقف اتاقم
از دور و نزدیک
از تمام جهان
قطره
قطره
می‌چکد
و مرا در خود غرق می‌کند…

شناسنامه