پاییز رفت و شب شب چله، زمستان است
بر روی جاده نم نم برف است و باران است
سفره پر است از هندوانه و انار و شعر
هم شاهنامه، مثنوی و چند دیوان است
فالی گرفتم حافظ شیراز با من گفت:
شور و نشاط و شادمانیات فراوان است
بر آینه تا خواستم از عشق بنویسم
دیدم که لبهایش شبیه غنچه خندان است
امشب که یلدا پهن کرده دامنش را بر
روی جهانی که پراز اندوه و حرمان است
“باید که تا پیروزی خورشید برپا ماند
اینجا خراسان است و زاد خور آسان است