آخرین اشعار

پیکی بریز…

گیتی برای من شده مانند گور؛ تنگ
چندان که گشته در دهنم انگبین؛ شرنگ

در من طلوع کرده غمی چون دَمِ غروب
بر من سقوط کرده شبی چون شهاب سنگ

سنگی است روی شانه‌ام از دودمانِ کوه
زخمی است بین سینه‌ام از تیرۀ نهنگ

تا چند؛ ما عروسک یک مشت دلقکیم؟
در پردۀ نمایش بازیگرانِ رنگ

تا چند تیرِ قامت ما گوژ؛ چون کمان
تا کی اسیرِ پاردُمِ چارپایِ ننگ

تا کی بود لگدخورِ مشتی درازگوش
رخشِ نجیبِ تیزتکِ مستِ شوخ و شنگ

دستی بده که ما و تو با دست‌های هم
بر یاغیِ زمانه ببندیم پالَهنگ

دستی بده که باز رهانیم خویش را
از حلقۀ اسارت این خیلِ کور و لنگ

از شیشۀ زُلال لبت بر لبان ما
پیکی بریز تا برود رنگِ هرچه زنگ

پیکی که بر زمانه نمی‌شاید اعتماد
پیکی که نیست قافلۀ عمر را درنگ

پیکی کز اولین شب اردیبهشت ماه
باشیم تا به آخر اسفندماه؛ منگ

شناسنامه