آخرین اشعار

سکوت تلخ

تا دست جنگ نقشه‌ی بیداد می‌کشد
طرح تفنگ و تفرقه آزاد می‌کشد

زینب گلایه داشت که نقاش روزگار
تنها برای ما دل ناشاد می‌کشد

خوشحال خان به خواب خودش هم ندیده‌ است
دردی که روح و قلب سخی داد می‌کشد

می‌خواستم سکوت کنم در خودم، ولی
وجدان دوباره بر سر من داد می‌کشد

هرگز خدا به خواب شما هم نیاورد
آن‌ چه هزاره در غم اولاد می‌کشد

قربان میان خون خودش می‌تپد، دریغ!
زهرا، کنار پنجره فریاد می‌کشد

این جهل و جنگ و بی خبری و سکوت تلخ
ما را ز هر چه ریشه و بنیاد می‌کشد

شناسنامه