آخرین اشعار

چوب‌خط

دو گل سرخ شد از خانه فرارم دادند
چشم بگشای: چه رنگی به بهارم دادند!

آب می‌خواستم و شیشۀ سم آوردند
ـ آن چه در رگ‌رگِ خود حل‌شده دارم ـ دادند

یاد آزار شب اول قبر افتادم
لحظاتی که در آغوش فشارم دادند

سر بریدند از آرامشِ پامانده‌ی من
بعد ـ هر جا دل‌شان خواست ـ قرارم دادند

گردنم بسته اگر راست نباشد، این قوم
از درختان سر گردنه «دار»م دادند

دلم از گردش بیهوده‌ی ایام گرفت
ساعت و چوب‌خط و روزشمارم دادند

شناسنامه