آخرین اشعار

کودکی نکرده

جنگ آمد، عروسکم گم شد، کودک کودکی نکرده منم
وسط خاله بازی ام بودم، درد در من نهیب زد که زنم

آمد از ما به زور کار کشید، از من و هرکه بود بار کشید
جنگ ارباب بود و من رعیت، رد شلاق مانده روی تنم

آتش جنگ شعله ور تر شد، کتری روی گاز قل قل کرد
زندگی مثل چای سرد شده، دیگر افتاده است از دهنم

وسط این همه گذار و گزند، دل دیوانه، عشق سیری چند؟
نایی آنقدر در تن من نیست که خودم را به عاشقی بزنم

جنگ، دلال زخم و خون و خروش، جنگ این مردک سلاح فروش
به غرورم رسیده چاقویی که فرو رفته است در بدنم

دیگر ای جنگ جاه و جور و جنون، برو از سرزمین من بیرون
من که مردم ولی نمی گذرم، قدر یک مشت خاک از وطنم

آه ای آرزوی دور، ای صلح، پس بگو پرچم شهیدت کو؟
دیدن تو به عمر من نرسید، بشود پرچمت مگر کفنم…

شناسنامه