یک روز آمدی به دلم با عشق با تو شروع شد سفری تازه
راهی شدم کنار تو با لبخند در جاده های پر خطری تازه
دنیا چقدر با تو بهاری بود کارم همیشه لحظه شماری بود
هر روز می نشست به بام من با تو کلاغ خوش خبری تازه…
از راههای مختلفی رفتم از هر طرف پر از نرسیدن بود
گم شد دلم در آخر این بیراه در روزهای بی گذری تازه
چون شیشه زیر سنگ کسی بودم، دل بودم آه تنگ کسی بودم
عشقِ خوش آب و رنگ کسی بودم در داستان مختصری تازه…
از سعی خسته از نشدن خسته، من بودم و همیشه دری بسته
از قفل هر دری که گذر کردم ماندم دوباره پشت دری تازه…
طی شد هر آنچه بر سرم آوردی یاد دلم بیفت اگر مردی
از خاطرات من که گذر کردی روزی کنار همسفری تازه…