آخرین اشعار

وعده ی سیمرغ

دمبوره و چنگ و ربابت کو؟ کشتند آهنگ رسایت را
اینجا کسی حتی نمی گیرد، دیگر در این وحشت عزایت را

یک عمر سر کردی به هر کویی، با وعده ی سیمرغ جادویی
اما نجستی نوشدارویی، درمان درد بی دوایت را

ای در غبار جهل و شب مدفون، افتاده از جغرافیا بیرون
هرقدر می گردد نمی یابد؛ گم کرده رستم رد پایت را

تیغ خودی روی گلو داری، عمری است با این سوگ خو داری
هر روز با اندوه می بینی، در خاک و خون سهراب هایت را

بلخ و هرات و بامیانت رفت، خون از غرور نیمه جانت رفت
نامت به جا ماند و نشانت رفت، بردند خاکت را، هوایت را

دلخون تر از لعل بدخشانی، تندیس بوداهای ویرانی
لالای کولی وار می خوانی، شاید بخوابانی نوایت را

تهمینه ی بی رستم و سهراب، با خون دل، این جوهر کمیاب
این بار با دست خودت بنویس، افسانه ی موی رهایت را…

شناسنامه