آیینه در چشم پریشانم مکدر شد
دنیا به زیر ابر بارانزای خود تر شد
رنجی که در من خفته بود از من فراتر رفت
رنجی که در من خفته بود از من فراتر شد
سرخط اخبار جهان از آرزوها گفت
گوش فلک از آرزوی مردمان کر شد
دیوارهای زندگی در خود فرو رفتند
کوه از غم و دلتنگیاش در خون شناور شد
حتی بهار اینجا به گلها دل نسوزانید
این غنچههای نوشکفته زود پرپر شد
شور و نشاط از صحنههای زندگی کوچید
این فلم سرگردانی ما بازهم سر شد