می زند ناگه برون، الله اکبر بر لبش
دشت حیران می شود از هیبت تاب و تبش
بی محابا یک تنه شمشیر می گیرد به کف
لشکر دشمن پی راه فرار از هر طرف
اولش دیدند پنداری پیمبر آمده
در رجز آمد، به خود گفتند حیدر آمده
رسم نامردی است که از پشت خنجر می زنند
دوره اش کردند، اهل خیمه بر سر می زنند
در عبا جا داده تنهایش، علیّ اکبر است
ضجه های اربا اربایش علیّ اکبر است…
 
				 
								 
								 
								 
								