آخرین اشعار

عروسِ کوچک بیمار

رد شد صدایت از بغل گوشم
آمد نشست بر دلِ افگارم
گفتی: خدا کجا شده گنجشکم؟
گفتم :که زیر این همه آوارم…

چشمت میانِ گریه شناور بود
چشمِ تو سینه سرخِ کبوتر بود
دیدم بُریده های نگاهت را
با پِلته های روشنِ تبدارم

فریاد می زدی که کجا هستی؟
چیزی بگو پری که پریشانم…
راهی نمانده تا به شفاخانه
برخیز عروسِ کوچک بیمارم…

گفتم مرا… مرا وُ صدا گم شد
دستم به زیر آن همه پا گم شد
مَرمی دوید وُ تند شتک زد خون
مرگ آمد و نشست به انکارم

یادش بخیر بوسه ی پنهانت…
آن کاکلِ قشنگِ پریشانت
گفتی که صدقه صدقه ی چشمانت
شکر خدایمان که تو را دارم

یادش بخیر جشنِ اَتن بازی
دزدی نگاه کردن و طنازی…
آن روز با پَکول و چَپَن بودی
من در لباسِ مخمل گلدارم…

کم کم سفید می شود این سرخی
کم کم تو دور می شوی وُ در مه…
کم کم صدا… صدای تو را در باد…
نه! نه! قسم به گریه که بیدارم…

اَفگار: پریشان
پِلته: پیلته، فیتیله
شفاخانه: بیمارستان، درمانگاه
مَرمی: گلوله
پَکول: نوعی کلاه افغانستانی
چَپَن: نوعی لباس مردانه ی افغانستانی

شناسنامه