آخرین اشعار

میان روضه

میان روضه نشسته مدام خیره به آب
پناه می‌برد از خود به خاطرات رباب…

پناه می‌برد از غم به گریه‌ پی در پی…
فرار می کند از گریه ها به دامن خواب

دلش خوش است به این اشک‌ها که می‌داند
صدای گریه دراین خانه هست دق‌الباب…

دوباره میکشدش مویه های دور و برش
به ناله های غم‌انگیز خیمه‌ی ارباب

گریز می‌زند از حال خود به عاشورا
و بغض در گلویش سخت میکشد قلاب

میان خیمه نشسته زنی پریشان حال
که گشته از عطش بچه ماهی اش بی‌تاب

زنی که آب طلب کرد و ناامید آمد
به‌ قدر هاجر حتی ندید نقش سراب…

میان روضه نشسته‌ است و دم گرفته زنی
رباب… آب… رباب… آب آب آب رباب…

شناسنامه