بهار

به دور گردن خود شالی از شكوفه ها آویز
بخند ای كه بهاری و از غزل لبریز

به من بگو كه نگاه تو سایه بان من است
بكش به روی سرم چتری از محبت نیز

تو كه همیشه نگاهت به دسته ی در بود
و انتظار آمدنم در بهار یا پاییز

همیشه وقت غم و رنج كوه من بودی
شریك خنده ی من در میان شادی نیز

چگونه میشود آیا كه از تو سیر شود
كه از تو نفس می كشد این ماهی ناچیز

بدون تو می میرم ای بهار هستی بخش
و بعد من به روی مزارم فقط شكوفه بریز

شناسنامه