گاه بر خندهی بیهودهی خود گریه کنم
گاه بر فرصت فرسودهی خود گریه کنم
زندگی شیرجه در حوض شب اکنون است
من به تردید گلآلودهی خود گریه کنم
وارث زخم زمینم که ندارد مرهم
من بر این زخم نمکسودهی خود گریه کنم
از ازل عقد مرا با غم غربت بستند
من بر این بخت غماندودهی خود گریه کنم
از مَلَک تا به سَمَک فاصله انسان است
من بر این حلقهی مفقودهی خود گریه کنم