آسمان لب باز کرد و گفتوگوها جان گرفت
خاک یکسر بوی شبنم، رنگ تاکستان گرفت
مستی از سرشاخههای تاک نم نم چکه کرد
برکههای خشک، کم کم جوشش ایمان گرفت
آب از سرچشمهها تا شاخههای پاک رفت
دشت بطحا رونق یک صبح تابستان گرفت
خشکسالیهای پی در پی زمین را کُشته بود
ناگهان یک شب هوا گل داد، تا باران گرفت
کودکی از نسل ابراهیم آمد سمت خاک
کز قدومش جمله عالم بوی «الرحمان» گرفت
پیکهای غیب از مشرق سوی مغرب دوید
روم را آشفته کرد و نخوت ایران گرفت
با سپاه و تیغ میگیرند شاهان دشت و کوه
تکسوار ما جهان را با لب خندان گرفت
آمنه فهمید، میآید طبیبی جانشکار
هم از اینرو جمله رنج و درد را آسان گرفت
صبح شد، مادر دو چشم مهربان را باز کرد
چشمۀ خورشید خود را دید و بر دامان گرفت
یا محمد، «قل اعوذ»ی جانب ما پست کن
کز تکبّر باز دیوی دامن انسان گرفت