غزل ننویسیم

جغرافیای چهرۀ تو از همه سر است
در وصف تو غزل ننویسیم بهتر است

شاعر چگونه وصف تواند تو را به شعر؟
خورشید گونه‌ای و جهانت منور است

باغی که اصل و ریشۀ آن آسمانی است
نخلی که آب و دانه‌اش از حوض کوثر است

رفتی به قتلگاه و پدر، دیده دوخته
در قد و قامتی که شبیه پیمبر است

یکباره شور و ولوله در دشمنان فتاد
شیری که پا گذاشته در صحنه، اکبر است

دورش تمام حلقۀ آهن کشیده شد
انگشتر عقیق که از کان دیگر است

از خیمه‌گاه، عمۀ‌ بیچاره دیده بود
قران روشنی که به صد برگ پرپر است

شناسنامه