آخرین اشعار

تنهایی

قلم مى رقصد از تكرار یک انشاى تنهایی
شبيه بچه‌ آهويى كه در صحراى تنهایی

شبيه دختر تنها و زيباى سمرقندى
خريدارى ندارد جز خودش سوداى تنهايى

من از اين شهر دلگیر دریغ و درد، بيزارم
به فريادم برس اكنون، كجايى؟ هاى! تنهايى!

اگر آغوش تنهايى تعارف مى‌كند لبخند
چرا مى‌ترسى از امروز و از فرداى تنهايى

“دمى صحبت غنيمت دان كه بعد از روزگار ما”
قلم بر دفتر شعر است رد پاى تنهايى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شناسنامه