وقت آن رسیده
عطش از گلوی گلدان لب پنجره بردارم
خاک را
کف خانه بپاشم
و به جای افتادن از ارتفاع این اتاق
جنازه ای باشم
که عصر پنج شنبه شمعی روشن می کند
و می داند
مرگ همیشه در تنهایی اتفاق می افتد.
وقت آن رسیده
عطش از گلوی گلدان لب پنجره بردارم
خاک را
کف خانه بپاشم
و به جای افتادن از ارتفاع این اتاق
جنازه ای باشم
که عصر پنج شنبه شمعی روشن می کند
و می داند
مرگ همیشه در تنهایی اتفاق می افتد.