تنیده لاش عجیبی به روی بستر من
و زاغهای روانی شبیه شوهر من
شروع شد سر شب تا به صبح عکاسی
از آن لباس کثیف و دو دست لاغر من
گرفت دست مرا سخت بست با چادر
و در نتیجه تلف گشت طفل آخر من
دوباره آمد و با سنگ سیبها را کوفت
دوباره آمد و زل زد به درد آخر من
اگر چه زنده به گورم، اگر چه مجبورم
هنوز هست هوای دو بوسه بر سر من
 
				 
								 
								 
								 
								